اتاق
نمی دونی دنیای بیرون به چه شکلی هست ، چون تا بحال پا از اون اتاق بیرون نذاشتی! هیچ تصوری راجع به دنیای بیرون نداری ! هیچ تصوری...شنیده ها به نظر غیر واقعی هستن و " واقعیت" چیزی نیست جز همین اتاق کوچک ..... و تمام دنیا خلاصه می شه در همین اتاق کوچک ..... این اتاق کوچک به نظر تو ، بزرگترین وجود ممکنه و هر چهار بعد اون ، تا "ابدیت" ادامه داره! و تو ..... دلبسته ی این اتاق هستی!
تنها راه ارتباطی تو با دنیای خارج ، یک دریچه ی کوچکه ؛ اما این دریچه اونقدر کوچک هست که تنها با استناد بر اون نمیشه به باور رسید !
پس برای تو "جهان" یعنی اون اتاق و آدمهاش ..... و اون دریچه ! جزئی از این اتاقه و نه بیشتر!
حال اگر کسی پیدا بشه و بهت نوید جهان بزرگتری رو بده و بگه تمام اون چیزهایی که خیال می کردی غیر واقعی هستند عین واقعیت اند، تو انکارش می کنی .... ادعاش رو نمی پذیری..... نقطه ی امنی رو که در تصورات خودت ساختی دو دستی می چسبی و راضی هستی .... نمیتونی باورهات رو کنار بذاری و چیزی تجربه نشده و غیرملموس در ورای اون دریچه ی کوچک رو بپذیری!
اگر هم اتاقی های تو تجربه ی زندگی در خارج از اتاق رو داشته باشند، و یا به هر طریقی باور و اعتقاد به دنیای بیرون داشته باشند، زندگی در اتاق بینهایت بر اونها سخت خواهد شد و احساس زندانی بودن و حبس شدگی پیدا خواهند کرد.....
ولی تو خوشی .... در همون اتاق خوشی و احساس محبوس بودن نداری ....
اگر فردی تو را به فرار تشویق کند ..... از او متنفر خواهی شد .... نمی فهمی که این همه اصرار و تلاش برای چیست .... تو که راضی هستی!! آرامش داری!!! با ملموسات خوشی و نمیخواهی خودت رو درگیر غیرملموسات کنی!!
حالا فرض کن که اون اتفاق بیفته.... و تو رها بشی از اون اتاق ..... حیرت وجودت رو فرا می گیره..... تلاش می کنی که خودت رو مجددا به اون اتاق "حقیر" ولی "آشنا" وصل کنی .... روی همون تخت بخوابی ..... آرامش داشته باشی و از اون دریچه بیرون رو نگاه کنی ... ولی بازگشت ممکن نیست ! این آغاز یک سفر بزرگ و پرماجرا است..... باید این حیرت رو هضم کنی و رشد کنی ...... سختی بکشی .... دیگه از آرامش سابق اون اتاق کوچک خبری نیست....
حیرت و سختی اونقدر میتونه تو رو ناتوان کنه که دست به نابودی خودت و همه چیز بزنی و کم بیاری ..... ولی اگر بر این سختی فائق بشی، آرامشی وجودت رو میگیره که از اون آرامش اولیه واقعی تر و دلپذیر تره ! و اینجاست که اگر مجددا تو رو به اون اتاق برگردونند، از کوچکیش شگفت زده میشی و میگی: " همین؟ !! همه اش همین بود ؟! اینجا خیلی کوچیکه ! خیلی حقیره! من چطور اینجا رو می پرستیدم؟"
وقتی با فکر بزرگ به دنیای کوچک نگاه کنی و بازگردی ،همین اتفاق میفته!
پ.ن 1:
مدتیه که میخوام تفسیری بر فیلم اتاق محصول 2015 بنویسم .... همونطور که مشاهده کردید الان قسمت شد
پ.ن2:
به نظرم سریال شهرزاد در قسمت های جدید ، داره یک صعود رو تجربه می کنه .... از یک عاشقانه ی ساده ، داره حرکت میکنه به سمت روایتی از زندگی مردم ایران که در طول تاریخ همیشه همین بوده .... از دردی میگه که در خشت و گل این خونه جا خشک کرده و مردم ما باید بفهمند که مقاومت کنند .... از بار کجی میگه که هیچ گاه به منزل نمیرسه..... از فریاد مردم که خون مانع از طنین انداز شدنش شده ولی از بین نبردتش! ! تا بوده همین بوده ....
و چقدر این سریال ایرانی است ..... هنوز هم اعتقاد دارم که بعضی شخصیت ها بی نقص و شعار گونه اند مثل خود شخصیت شهرزاد .....ولی در کل باید به این سریال یک آفرین گفت ...
آفرین شهرزاد😂
پ.ن3:
برام مهم نیست که حوصله ی خوندن دارید یا نه ..... من همچنان پی نوشت ها رو ادامه میدم 😀
جدیدا خودم رو بستم به سفر ..... جاتون خالی خلاصه ... به نظرم هر سفر یه تجربه ی گنده و تازه اس ..... خصوصا از نوع مجردی(😀) و بدون وسیله ی نقلیه ی شخصی که امکان ارتباط هر چه بیشتر با آدمهای هر منطقه رو فراهم میکنه و این دنیایی از تجارب انسانیه. ....
بنابراین شما جوانان رو دعوت میکنم به سفر ، باشد که هدایت شوید😀
چه سخنی از سخن جناب سعدی جان قابل استناد تر که میفرماید : بسیار سفر باید ، تا پخته شود خامی!
پ.ن4:
خدافظ✋